در میان مباحثی که بسیار مورد نزاع و جدل فلسفی در میان فلاسفه و حکما بوده مسألۀ «علم الهی» است. در کلیت، موضوع را اینگونه میتوان صورتبندی کرد «برخى، هم علم به ذات و هم علم به مخلوقات را عین ذات الهى دانسته اند، برخى علم به ذات را عین ذات و علم به مخلوقات را صورتهایى قائم به ذات و خارج از آن شمردهاند و بعضى علم تفصیلى ذاتى خداوند را نسبت به مخلوقات پذیرفتهاند، اما عدهای هم هستند که چنین علمى را منکرند و علم تفصیلى پیشین به مخلوقات را خارج از ذات و قائم به ذات دانسته اند و برخى دیگر بکلى منکر علم تفصیلى پیشین شدهاند و علم تفصیلى به مخلوقات را در مرتبه مخلوقات و بلکه عین وجود آنها مىدانند. علم خدا به مخلوقات از نوع علم حصولى و علم حضورى هم دیداه دو گروه دیگر در این مورد است.» مثلاً ارسطواعتقاد به این دارند که خداوند جز به ذات خود آگاه نیست و اما در آیه 3 سورۀ سبا از مصحف شریف آمده «لا یعزب، عنه مثقال ذره فیالسماوات و لا فیالارض».
ابن سینا اما تلاش میکند بین این دو نگاه وفق ایجاد کرده و تعریفی ارائه دهد که حاصل هر دو باشد. ابن سینا میگوید «جایز نیست واجب الوجود از اشیا به اشیا علم حاصل کند، زیرا در این صورت ذاتش متقوم شود به آنچه حاصل کرده و در این صورت واجب الاوجود نخواهد بود ... ولی خدای تعالی چون به ذات خود علم یافته و دانست که او مبدأ هر موجودی است، سرآغاز موجودات و هر موجودی را که از آن ها پدید آید دانست. از این رو هیچ موجودی لباس وجود نپوشد مگر اینکه از جهتی به سبب او واجب باشد. همین گونه این سببیت که ذکر شد و از مبدأ تعالی سرچشمه گرفت در فعل و انفعالات خود تا بدانجا برسد که جزئیات پدید آیند. بنابراین مبدأ اسباب و مقتضیات آن اسباب را میداند، پس ضرورتاً مسبباتی که از این اسباب به وجود میآیند و فواصل زمانی و نتایج آنها را نیز خواهند دانست. زیرا نشود که اسباب را بدانند و مسببات را ندانند. پس مبدأ امور جزئیه را نیز بدانند، از حیث مندرج بودن آنها در امور کلی و متصف بودن به صفت کلی.» »(النجاه، ص247 - 246)
بیراه نیست اگر در اینجا مسئلۀ علم خداوند و انواع و ادلههای آن را طرح کنیم تا به انواع چگونگی علم خداوند به ذات خود و به اشیا آگاه شده و سپس مباحث ابنسینا را درباب علم الهی دریابیم. علم الهی را با چند ادله میتوان اثبات کرد: اول: واجب الوجود مجرد است و هر مجردى به ذات خود عالم است. پس واجب الوجود به ذات خود عالم است.(پس وقتی به ذات خود عالم به آنچه از او ساطع میشود هم عالم خواهد بود) دوم: علم از کمالات وجودى است و واجب الوجود واجد همه کمالات وجودى است. بنابراین، واجب الوجود واجد کمال علمى است، سوم: علم از کمالاتى است که در برخى از مخلوقات مانند فرشتگان، انسان و حیوان، وجود دارد و از آنجا که اگر هر کمال وجودى در معلول باشد، باید همان کمال به نحو اکمل و اتم در علت ایجادى وجود داشته باشد، قهرا خداوند باید برخوردار از علم باشد. چهارم: تشکیلات و نظامهاى که در مخلوقات مشاهده مى شود، نشان مىدهد که خلقت، از روى تصادف نیست و علم و اراده و تدبیرى در کار است.
میتوان خدای ابنسینا را اینگونه تعریف کرد که «خدای او کلیات را ادراک میکند و جزئیات را نیز، از مبادی شاملۀ آن به نحوی کلی میداند تا آنجا که از به آیۀ شریفۀ فوق در سوره سبا اشاره دارد که میفرماید: علم او(خداوند)به اندازۀ ذرهای در آسمانها و زمین دور نمیماند. و مراد او این است که مبادی ثابت است و معرفت ثابت در ذات او اقتضای تغییر ندارد. پس خدا به جزئیات، عالم است زیرا مقدمات و نتایج آنها را میداند، جه او به غیب داناست چنانکه در کتاب شفاء میگوید: واجبالوجود همۀ جیزها را به نحو کلی تعقل میکند و با این همه ، چیزی شخصی(یا جزئی) از علم او بر کنار نمیماند نه در آسمان نه در زمین » (تاریخ فلسفه در ایران و جهان اسلام ، علی اصغر حلبی، ص: 195)
«در میان موضوعات مختلفی که متعلق علم الهی قرار میگیرد موجودات مادی و حالتهای وجودی موجودات مادی قبل از ایجاد آنها و همزمان با ایجاد آنها و نیز بعد از فنای آنها متفاوت است. بیشترین اشکال در مورد علم الهی «قبلالایجاد» به حالات وجودی مادیات است که بهترین و محققانهترین عقاید در باب علم واجب که شامل همه مراتب قبلالایجاد، معالایجاد و بعدالایجاد میشود، علم اجمالی کمالی در عین کشف تفصیلی است. در روایات ما علم واجب قبل از خلقت و بعد از خلقت یکسان شمرده شدهاند. در کافی طبق نقل «وافی» آمده است: عن ابن ابی عمیر عن هشامبن سالم عن محمد عن ابی جعفر(ع): قال سمعته یقول کان الله و لا شیء غیره و لم یزل علما بما یکون فعلمه به قبل کونه کعلمه به بعد کونه.» (سید حسن سعادت مصطفوی، علم خدا، فصلنامه علمی ـ پژوهشی «پژوهشهای فلسفی ـ کلامی»)
نظر شما